۱۳۸۹ شهریور ۴, پنجشنبه

عدالت

می خواهم رک باشم.
زمان هایی در زندگی هست که به خودت می گویی حقت بود.
 با تمام وجود لمس می کنی تیغ عدالت هستی را
اما در عوضش چه دل گرم می شوی از ذات دادگر هستی... حتی اگر محکوم خودت باشی
گاهی اینطور به قضایا نگاه می کنم. چون دلگرمی با خود امید می آورد و امید هم ادامه راه را ممکن می سازد
(اشتباه نکنید این موضوع زمینه های مازوخیستی ندارد)


۱۳۸۹ مرداد ۲۸, پنجشنبه

دلتنگی

دوباره یادم مادربزرگ عزیزم افتادم. با آنکه تقریبا 3 سال از فوت او می گذرد، اما هنوز هضمش برایم راحت نیست. این را فقط نوشتم که شاید کمی سبکتر شوم. (اما نشدم)
..................................................
راستی، نیم چه معلم شدم. کاری که تقریبا به آن علاقه داشتم. حتما از خاطراتم برایتان خواهم نوشت.( این خط را هم نوشتم برای اینکه دلتنگ وبلاگ نویسی شده بودم. اما ما تحتمان اجازه بیشتر نوشتن را نمی داد انگار)