در باب خطر جهل سخنها راندهاند و گفتارها نقل است اما خطرناك تر از جهل،
علم ناقص را گفتهاند. نادان با حملِ بر ناداني در پي كشف مي رود اما ناقص العلم
با دانش ناقص دچار ژست شده و گمراه میکند، نشانی اشتباه میدهد و فاجعه میآفریند
و خدا میداند تا كي بر طبل پاره خود میکوبد.
حتماً داستان معروف مولانا راجع به خاتون و كنيز را شنیدهاید كه كنيز بر
كار كوچك خود احاطه داشت اما خاتون به خاطر عجله با علم ناقص خود اقدام به نزديكي
با الاغ كرد و در دم جان سپرد
ای ز من دزدیده علمی ناتمام * ننگت آمد
که بپرسی حال دام
بيت بيت اين حكايت شده حال و روز دسته ايي در عالم فرهنگ
ما. از شخصي میپرسم نظر خودت راجع به اثرت چيست؟ هدفت چه بود؟ میگوید: من راجع به اثرم حرف نمیزنم.
انگشت به دهان میپرسم دليلت چيست؟ درحالیکه بادي در گلو انداخته
پاسخ میدهد: هر جا نگاه كردم ديدم هنرمندان معروف درباره اثر خود حرف نزدند (اين اعتمادبهنفس
را در حالي دارد كه، رزومهی كاريش از تعداد انگشتان يك دست هم فراتر نمي رود)
در كودكي خصيصه تقليد را به اجداد تكامل نیافتهمان ربط میدادند.
و البته حضرت مولانا نيز در همان حكايت معروف میفرمایند: ظاهر صنعت بدیدی ز اوستاد * اوستادی برگرفتی
شاد شاد
میگفتند هنر بايد
بر شعور استوار باشد و صد البته خالق هنر نيز بايد از اندك شعوري برخوردار بوده تا آن را پشتوانه كار خود كند. نمیدانم
بر سر هنري كه صاحب اثر، پاسخ پرسشگران را هم تقليد كرده و با ژست عصاره آن را
مانند طوطي بلغور میکند چه خواهد آمد!!!! (اميدوارم مانند پايان داستان مولانا
علم ناقص باعث پارگي اندام تحتاني و مرگ فوري نشود)
براي آن دوست مثال آوردم، از "اصغر فرهادیها" و
"کیارستمیها " و "فرساتي ها" گرفته تا "مقيم نژادها" و" سالوادر دالیها"،
از نويسندگاني و شاعراني به عظمت "شاملو" و "اخوان ثالث"
گرفته تا "دولتآبادیها" و "گابريل گارسيا ماكزها" و... (اميدوارم
نام و نشاني از آنها شنيده داشته باشد) و گفتم به الله كه تمام اینها راجع به
تار و پود اثر خود نظر دادهاند، نقد شنیدهاند و پاسخ دادهاند حتي در باب دفاع
از اثر خود كتاب نوشتهاند. (نمیدانم، شايد اين دوست گرامي كه مثل او زياد هم هست
تنها از همان كسي كه طوطیوار بلغورش میکند حرفشنوی داشته باشد)
مخلص كلام
هر چه گشتم تا ببينم اين برداشت از كجا (به جزء تقليد صرف) نشأت
میگیرد اثري نيافتم جزء برداشت ناقصي از يك تئوري.
اين تئوري كه اولين بار توسط "رولان بارت" بيان
شد 3 بخش داشت كه هسته اين تئوري را تشكيل میداد و معروفترین قسمت آن كه به دليل
خوش لفظ تر بودن، مقبول اين جماعت شده! از اين قرار بود، " تولد خواننده باید به بهای مرگ مؤلف صورت پذیرد "
تا اينجا گويا هنربند عزيز ما درست میگفت اما اين تئوري دو
وجه ديگر هم داشت.
2. "
متن بافتی از نقلقولهاست كه از مراكز فرهنگی بیشماری اقتباس شدهاند": 3.
" زبان است كه سخن میگوید، و نه مؤلف"
شما نمیتوانید تفكری بیزبان
داشته باشید. •بنابراین زبان فعال است: سخن میگوید. نشانهها به جای آنكه
منفعلانه، آینه معانی باشند، آنها را تولید میکنند. (ص 271)
اين تئوري در نقد رمانتيسيسم بيان شده و از مرگ مؤلف به
معني سقط شدن يا لال شدن (دور از جان شما) سخن نمیگوید بلكه میگوید اثر، با هر
بار ديده شدن میتواند دوباره زاده شود بدون اينكه نياز به مؤلف باشد. اما اين به
معني بیزبان بودن مؤلف نيست بلكه هنوز مؤلف بعد از مرگش مخاطب اول اثرش است و میتواند
نظر دهد. مسلماً اثر او به مانند وحي نازل نشده كه نقشي در آن نداشته باشد و حتماً
همانگونه كه در همين تئوري نيز بیانشده شما نمیتوانید تفكري بیزبان داشته باشيد
بلكه فقط این بار بر خلاف قديم به مخاطب اجازه میدهید برداشت خود را نيز داشته
باشد
اما مخاطب هنوز میتواند براي زايشي ديگر از اثر به تأویلات
دست بزند و تأویل دقیقاً همان سواليست كه از مخاطب اول پرسيده میشود. با تأویل میتوان
مؤلف را نقش قبر كرد اما اين موضوع بر حق مخاطب كه اجازه برداشتهای گوناگون بدون
در نظر گرفتن مؤلف، را نخواهد گرفت (تاكيد
میکنم براي ديدن اثر نيازي به مؤلف نيست). مؤلفی كه حالا به عنوان مخاطب اول مورد پرسش قرار میگیرد
در واقع نقش مسیریاب در راه نبش قبر مؤلف و يا تأویل به عهده میگیرد
براي اطلاعات بيشتر و بحث تفصيلي درباره اين تئوري و موضوع امروزمان شما را ارجاع مي دهم به خلاصه ايي از مقاله رولان بارت به زبان فارسي