۱۳۸۹ مرداد ۲۸, پنجشنبه

دلتنگی

دوباره یادم مادربزرگ عزیزم افتادم. با آنکه تقریبا 3 سال از فوت او می گذرد، اما هنوز هضمش برایم راحت نیست. این را فقط نوشتم که شاید کمی سبکتر شوم. (اما نشدم)
..................................................
راستی، نیم چه معلم شدم. کاری که تقریبا به آن علاقه داشتم. حتما از خاطراتم برایتان خواهم نوشت.( این خط را هم نوشتم برای اینکه دلتنگ وبلاگ نویسی شده بودم. اما ما تحتمان اجازه بیشتر نوشتن را نمی داد انگار)

هیچ نظری موجود نیست: